پف تلنگر (پُ تِلِ گَ) از پف بمعنی دم و تلنگر، زدن با نوک ناخن وسطی فشرده به ابهام، نان از شب مانده که بار دیگر بر سر آتش نهاده و نرم کنند ادامه... از پف بمعنی دم و تلنگر، زدن با نوک ناخن وسطی فشرده به ابهام، نان از شب مانده که بار دیگر بر سر آتش نهاده و نرم کنند لغت نامه دهخدا
پف تلنگر نان از شب مانده که بار دیگر بر یر آتش نهاده و نرم کنند ادامه... نان از شب مانده که بار دیگر بر یر آتش نهاده و نرم کنند تصویر پف تلنگر فرهنگ لغت هوشیار
پف تلنگر ((پُ تِ لِ گَ)) نان از شب مانده که بار دیگر بر سر آتش نهاده و نرم کنند ادامه... نان از شب مانده که بار دیگر بر سر آتش نهاده و نرم کنند تصویر پف تلنگر فرهنگ فارسی معین